بردمیده

«لغت نامه دهخدا»

[بَ دَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) طلوع کرده :
صبحش زبهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده.نظامی.
|| رسته. روییده :
به هر کنجی ریاحین بردمیده
نشاط و خرمی در وی کشیده.نظامی.
رخی چون سرخ گل نو بردمیده
خطی چون غالیه گردش کشیده.نظامی.
و رجوع به بردمیدن در تمام معانی شود.
- بردمیده شدن؛ آماسیدن. انتفاخ. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر