«لغت نامه دهخدا»
[بَ کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده؛ چراغ افروخته. - مشعله برکرده؛ با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی. || بیرون کرده. || بلندکرده. (فرهنگ فارسی معین). || حفظ کرده. || ازبیخ برکنده. (فرهنگ فارسی معین).