برون تاختن

«لغت نامه دهخدا»

[بِ / بُ تَ] (مص مرکب)بیرون تاختن. به خارج بردن بسرعت :
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.فردوسی.
سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تگاور برون تاختند.فردوسی.
ز گردان خاور سواری چو ابر
برون تاخت با خود و با خشت و گبر.
اسدی.
نشان از خانهء چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت.نظامی.
ای بسا خانهء تقوی که رسیده ست بآب
تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای.صائب.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر