«لغت نامه دهخدا»
[پُ زَ / زِ] (اِ) پُرز. و معرب آن برزج است: اِخمال؛ پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل؛ جامه های پرزه دار خوابناک. خمل؛ ریشه و پرزهء جامهء مخمل و مانند آن. (منتهی الارب) : [ مرد مبتلی به بیماری صبا را ] پرزه از جامه و کاه از دیوار چیدن گیرد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس.انوری. || پاره ای از جامه. (رشیدی) (شعوری). || کرک که بر میوهء بهی و برگ آن است. || آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه. || لیقهء دوات. (غیاث اللغات). - پرزهء معده؛ خمل آن. زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزهء جامه. (منتهی الارب). و رجوع به پرز شود.