«لغت نامه دهخدا»
[پَ رَ رَ / رِ] (نف مرکب) پرستار. اَمه. کنیز. کنیزک. داه : ز بهر حشمت او را شده ست در شب و روز بنات نعش پرستاره و رهی ذکاش(1).سنائی. پرستاری. [پَ رَ] (حامص) تیمار. خدمت. حضانت. تیمارداری. زواری : زهد در دنیا و پرستاری اولی القربی. (ترجمهء تاریخ یمینی). || بیمارداری. بیماروانی. بیماربانی. تمریض. - پرستاری کردن؛ تیمار داشتن. (1) - ن ل: بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش. و ظاهراً همین نسخه بدل صحیح است و پرستاره اگر آمده باشد شواهد دیگر میخواهد. و رجوع به فهرست شاهنامهء ولف شود.