پرنون

«لغت نامه دهخدا»

[پَ] (اِ) دیبای منقش. پرنو. پرنیان :
نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی(1) و پرنون.
رودکی (از شعوری) (جهانگیری).
شمشاد ببوی زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی و پرنون شد.منوچهری.
ز دیبا و پرنون شتروار شصت
ز پوشیدنی جامه پنجاه دست.اسدی.
گرچه ز پشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون.
ناصرخسرو.
و بیت اخیر مینماید که این جامه از پشم میکرده اند.
پرنه.
[ ] (اِخ) ناحیتی در قضای بایبورد ارزروم و آن دارای 22 قریه است.
(1) - ن ل: سندس. و کلمهء غالی شاید مصحف قالی با قاف باشد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر