«لغت نامه دهخدا»
[پَ دَ] (مص) پژمرده شدن. پژمرده کردن. || درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل : یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر. مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش). || نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی). || نصیحت کردن. (برهان قاطع). || جستجو و بازپرسی و تفحص کردن. (برهان قاطع)(1). (1) - ظ. معانی اخیر برای پژوهیدن است.