پژولیدن

«لغت نامه دهخدا»

[پَ دَ] (مص) پژمرده شدن. پژمرده کردن. || درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل :
یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن
ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش).
|| نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی). || نصیحت کردن. (برهان قاطع). || جستجو و بازپرسی و تفحص کردن. (برهان قاطع)(1).
(1) - ظ. معانی اخیر برای پژوهیدن است.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر