«لغت نامه دهخدا»
[پُ بَ وَ دَ] (مص مرکب) روی گردانیدن : بگیرید یکسر ره زردهشت بسوی بت چین برآرید پشت.دقیقی. پشت برگاشتن. [پُ بَ تَ] (مص مرکب) روی گردانیدن. پشت کردن. || گریختن. فرار. بهزیمت رفتن : بزرگان چنین پشت برگاشتند بشب دشت پیکار بگذاشتند.فردوسی. در آن خستگی پشت برگاشتند در و دشت پیکار بگذاشتند.فردوسی. چو گویند کز جنگ برگاشت پشت از آن به که گویند دشمنش کشت.اسدی. پشت بست. [پُ بَ] (اِ مرکب) گلیمی یا شالی که برزیگران و باغبانان چیزی در آن نهند و بر پشت بندند. (برهان قاطع). || گلیمی که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید : ستی پس پشت پشت بستی بستست پیش بستی ستی بسی بنشست است. عنصری (از لغت نامهء اسدی). پشت بسطام. [پُ بِ] (اِخ) از بلوکات ولایت شاهرود خراسان است عدهء قراء آن بیست وسه و مساحت آن 16 فرسخ مربع است مرکز آن قلعهء نوخرقان و حد شمالی آن قراء اربعه و حد شرقی بلوک میامی و حد جنوبی بلوک بسطام و حد غربی قراء استرآباد است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص207).