پهلوگذار

«لغت نامه دهخدا»

[پَ گُ] (نف مرکب) که از پهلو بگذرد. که از پهلو تواند گذشت:
زدندش یکی تیغ پهلو گذار
که از خون زمین گشت چون لاله زار.
نظامی.
ط پهلو گرفتن.
[پَ گِ رِ تَ] (مص مرکب)(...کشتی)، بساحل پیوستن آن. بکران آب آمدن آن. بساحل آمدن آن:
کشتی خاص خلیفه پو گرفت
در کران اندر زمان پهلو گرفت.دهخدا.
ط پهلوگه.
[پَ گَهْ] (اِ مرکب) کنار. جنب:
پهلوگه دخمه را گشادند
در پهلو لیلیش نهادند.نظامی.
ط پهلومنش.
[پَ لَ مَ نِ] (ص مرکب) که منش پهلوان دارد. پهلوطبیعت. پهلوان طبیعت. دارای طبع پهلوانان.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر