پیش قدم

«لغت نامه دهخدا»

[قَ دَ] (ص مرکب) مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد. || آنکه بر دیگران سابقهء دوستی و خدمتگزاری دارد. || در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر