«لغت نامه دهخدا»
[تَ] (اِ)(1) ریچالی است که از گوز مغز، و سیر و ماست کنند، ترش باشد : بسنده نکردم به تبکوب خویش بر آن شدم کز منش سیر(2) بیش(3). خجستهء سرخسی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص25). (1) - این کلمه در جهانگیری و برهان و فرهنگ رشیدی و لغت فرس اسدی چ پاول هورن «بتکوب» آمده است. رجوع به بتکوب شود. (2) - ن ل: شیر. (3) - در نسخهء چاپی پاول هورن: پسندیده کردم به تبکوب خویش شدم نزد آن کز منش سبز بیش [ کذا ].