تبه گردیدن

«لغت نامه دهخدا»

[تَ بَهْ گَ دی دَ] (مص مرکب) تباه گردیدن. تباه گشتن. تبه گشتن. هلاک گردیدن :
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی شبانی رمه.فردوسی.
نخواهم که چون تو یکی شهریار
تبه گردد از چنگ من روزگار.فردوسی.
تبه گردد آنهم بدست تو بر
بدین کین کشد گرزهء گاوسر.فردوسی.
|| ویران گردیدن :
تبه گردد آن مملکت عنقریب
کزو خاطرآزرده گردد غریب.سعدی.
|| نابود شدن. محو گردیدن :
ز خورشید و از آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.فردوسی.
تبه گردد این روی و رنگ رخان
بپوسد بخاک اندرون استخوان.فردوسی.
پند تو تبه گردد در فعل بد او
برواره گژه آید چو بود کژ مبانیش.
ناصرخسرو.
|| دیگرگون گشتن. فاسد شدن :
گر بخدمت همی کنم تقصیر
تات بر من تبه نگردد ظن.مسعودسعد.
بهمهء معانی رجوع به تباه و ترکیبهای تباه و تبه شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر