استادعلم

«لغت نامه دهخدا»

[اُ عَ لَ] (اِ مرکب) چنانکه عادت قدیم درزیانست، خیاطی صاحبان کار را به لاغ و مضاحک سرگرم کرده و از هر جامه وار شاخی میربود. قضا را شبی بخواب دید رستاخیز برپاست، و ملکی عرض و تشهیر را پرچمهای گوناگون از دزدیده های او بر درفشی آتشین کرده و بدان او را بیم میدهد. سراسیمه از خواب بجست و بامدادان واقعه بشاگردان حکایت کرد و از ایشان درخواست که سپس چون من قصد سرقت نسیجی کنم مرا بگوئید: استاد عَلم! تا من بیاد رؤیای خویش آیم و از ارتکاب جُرم بازایستم. دیگر روز چون درزی ببریدن قبائی مشغول شد و اغفال صاحب جامه را بظرافت و خوش طبعی آغاز کرد، شاگردان بدستور دیروزین گفتند: استاد عَلَم! درزی اندیشید که اطلسی گرانبهاست و نربودن از آن غبن و حیفی است. سر برداشت و گفت: فرزندان این رنگ بعَلَم نبود. و مرادش آنکه بجرم این رنگ مرا نگیرند. چه اگر بر اختلاس این لون نیز کیفر و عقوبتی بود فرشتهء عذاب آنرا هم بر پرچمهای عَلَم می افزود. اشاره:
هیچ قبائی نبرید آسمان
تا دو کله وار نبرد از میان.نظامی.
|| استادعلم در اصطلاح امروز نام قسمتی از منسوج است که خیاطان فاضل آرند یا بسرقت برند. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دم قیچی شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر