«لغت نامه دهخدا»
[پَ گَ دی دَ] (مص مرکب) برگشتن. بازگشتن. مراجعت کردن. تقهقر : و اما اهل، مرا نه اهل است و نه مال، بازپس گردید و از پیش عمر بیرون آمد. (تاریخ قم ص 305). بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. دوستان آمدند تا لب گور قدمی چند و بازپس گردید. سعدی (صاحبیه). و رجوع به بازپس شدن شود.