«لغت نامه دهخدا»
[پَ گَ تَ] (مص مرکب)عقب گشتن. برگشتن. بازگردیدن. مراجعت کردن. تقهقر : آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت.نظامی. بازپس گرد و کار خویش بساز دست کوتاه کن ز رنج دراز.نظامی. وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک.نظامی. تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت.نظامی.