بخو

«لغت نامه دهخدا»

[بُ خَ / بِ خُو / بُ خُو] (اِ)(1) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقهء میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شکال. بخاو. پابند زندانیان. پای بند است. (یادداشت مؤلف). بخاو. زولاند. زاولانه. (ناظم الاطباء).
- بخوبُر؛ سخت گربز و بدکار. (یادداشت مؤلف).
- بخوبریده؛ سخت گربز. سخت کارکشته و ماهر در حیله و کلاه برداری و دیگر اعمال زشت. (یادداشت مؤلف).
- بخو زدن؛ نهادن بخو بر پای کسی یا اسبی.
- بخو کردن؛ بخو بستن: بخو کردن اسبی را. بخو کردن مقصری را.
(1) - تلفظ متن از فرهنگ فارسی معین است در ناظم الاطباء بَخُو و در یادداشتهای مؤلف بِخَو است و این تلفظ هنوز هم در خراسان متداول است.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر