«لغت نامه دهخدا»
[بِ عَ] (ع اِ) بدعت. بدعه : بقمع کردن فرعون بدعه موسی وار قلم در آن ید بیضاش مار می سازد.خاقانی. نوبتیِ بدعه را قهر تو برّد طناب صیرفیِ شرع را قدر تو زیبد امین.خاقانی. و رجوع به بدعه و بدعت شود.