«لغت نامه دهخدا»
[بِ مَ دَ] (مص مرکب) (از: ب + راه + آمدن) سر براه شدن. ارشاد و هدایت شدن. راه یافتن : به من بخش سودابه را زین گناه پذیرد مگر پند و آید براه.فردوسی. به برسم شتابید و آمد براه بجایی که بود اندر آن بارگاه.فردوسی. بدرگاه کاووس شاه آمدند وزان سرکشیدن براه آمدند.فردوسی. چون ز حسرت رست و باز آمد براه دید برده دزد رخت از کارگاه.مولوی.