بربط

«لغت نامه دهخدا»

[بَ بَ] (معرب، اِ) معرب بربت بمعنی سینه بط زیرا که ساز بربط شبیه است به سینهء بط. (غیاث اللغات). کلمهء فارسی است معرب مرکب از بر بمعنی سینه و بت بط مرغابی چه هیأت آن بسینهء مرغابی و گردن آن ماند. (مفاتیح العلوم خوارزمی). و آن مرکب از چهار تار است نام زفت ترین آن چهار بم است و تاری را که بعد از بم است مثلث خوانند و تار بعد از مثلث را مثنی نامند و چهارمین را که از همه باریکتر است زیر گویند و عرب بربط را عود نام دهد. (مفاتیح العلوم). نام سازی است مشهور و بعضی گویند بربط ساز عود است و آن طنبور مانندی باشد کاسه بزرگ و دسته کوتاه. (غیاث) (برهان). از ذوات الاوتار بوده و با زخمه آنرا مینواخته اند. (یادداشت بخط مؤلف). عود. (بحر الجواهر) (دهار) (زمخشری) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس). ابوالشهی. مزهر. (دهار) (السامی) (یواقیت العلوم). کران. (مهذب الاسماء) (السامی). بربت. (السامی فی الاسامی). وتر بربط از روده و زه بوده است. رجوع به مقدمه الادب ذیل کلمهء وتر شود. بربط با زخمه و مضراب زده میشده است اسدی در کلمهء شکافه گوید: شکافه زخمهء مطربان بود که بدو بربط و چغانه زنند. رجوع به فرهنگ اسدی شود. بربط تار امروزین است و آنرا عود نیز خوانند در اول صاحب چهار تار بوده و اکنون چهارده تار دارد. (یادداشت بخط مؤلف) :
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
زینتی.
آنرا که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را.
شاکر بخاری.
چو نومید برگشت از آن بارگاه
ابا بربط آمد سوی باغ شاه.فردوسی.
چو من دست کردم به بربط دراز
سرشکش زدیده برون راند راز.فردوسی.
بدو شادمان گشت بهرام و زن
نشستند و گفتند بربط بزن.فردوسی.
حاسدم گوید که شعر او بود تنها و بس
باز نشناسد کسی بربط زچنگ رامتین.
منوچهری.
نوآئین مطربان داریم و بربط های گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
با طرب دارم و مرد طرب آرایت
با سماع خوش و با بربط و با نایت.
منوچهری.
بگوشم قوت مسموع و سامع
بسازد نغمهء بربط شنیدن.ناصرخسرو.
چون بگوش آیدت از بربطی آن راهک نو
روی پژمردت چون گل شود و طبع کریم.
ناصرخسرو.
یاد نکنی چون همی از روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهان
از سر زخمه ترجمان کرده بتازی و دری.
خاقانی.
بربط که به طفل خفته ماند
بانگ از بردایگان برآورد.خاقانی.
درآمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطی چون آب در دست.نظامی.
خردمند را که در زمرهء اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط از غلبهء دهل برنیاید. (گلستان سعدی).
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال.
سعدی (گلستان).
دگر هرکه بربط گرفتی بکف
قفا خوردی از دست مردم چو دف.سعدی.
- بربط زن؛ عواد. (مهذب الاسماء). کران نواز. بربط نواز. بربطی :
خنیاگر او ستوه و بربط زن
از بس شکفه شد در اشکنجه.منوچهری.
من رانده بهم چو پیش گه باشد
طنبوری و پای کوب و بربط زن.ناصرخسرو.
نشاندند مطرب بهر برزنی
اغانی سرایی و بربط زنی.نظامی.
- بربط سرای؛ بربط سرا. بربط نواز. (آنندراج). بربط زن :
غو کوسشان زخم بربط سرای
دم گاودم ناله واوای نای.
اسدی (گرشاسب نامه).
خروش رباب و هواهای نای
ره چنگ و دستان بربط سرای.
اسدی (گرشاسب نامه).
هست بردن علم و دانش نزد نادان همچنانک
پیش کر بربط سرای و پیش کور آیینه دار.
(از سندبادنامه).
چون در آواز آمد آن بربط سرای
کدخدا را گفتم از بهر خدای.سعدی.
- بربط نواز؛ بربط زن. بربط سرای؛ کسی که بربط مینوازد. (ناظم الاطباء) :
نشستند خوبان بربط نواز
یکی عودسوز و یکی عودساز.فردوسی.
|| شبوط نوعی از ماهی نرم بدن خردسر، باریک دم، گشاده میان بر شکل بربط. (منتهی الارب).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر