«لغت نامه دهخدا»
[بَ زَ تَ] (مص مرکب)بزبان داشتن. بزبان گرفتن کنایه از فریب دادن بحرف و صوت ملایم و سخنان نالایق گفتن کسی را. || کنایه از زبان زد کردن. || رسوا کردن. || در نفرین گرفتن. (آنندراج) : دگر آزادگی با کائناتم سرگران دارد جنونم از شکایت عالمی را بر زبان دارد. زکی همدانی (از آنندراج)(1). (1) - آنندراج این بیت را آورده است اما دلالت معنی بر شاهد بسیار بعید است.