پردخت بودن

«لغت نامه دهخدا»

[پَ دَ دَ] (مص مرکب)تهی بودن. خالی بودن :
مبادا ز تو تخت پردخت و گاه
همین نامور خسروانی کلاه.فردوسی.
پردخت شدن.
[پَ دَ شُ دَ] (مص مرکب) تهی شدن. خالی شدن :
چو از شاه پردخت شد تختگاه
مبادا کلاه و مبادا سپاه.فردوسی.
چو پردخت شد جایگاه نشست
برفتند با زیج رومی بدست.فردوسی.
همی بود تا جای پردخت شد
بنزدیک آن نامور تخت شد.فردوسی.
از آن پس در خوابگه سخت کن
دل از دیدنم پاک پردخت کن.اسدی.
|| فارغ شدن :
ز کار بزرگان چو پردخت شد [ کیخسرو ]
شهنشاه از آن پس سوی تخت شد.فردوسی.
پردخت فرمودن.
[پَ دَ فَ دَ] (مص مرکب) (... جای) فرمان به خالی و خلوت کردن جای دادن :
بشیرین سخن گوش بگشایمش
همان جای پردخت فرمایمش
پس اندر گه راز گفتن نهان
زنم بر برش دشنه ای ناگهان.اسدی.
پردخت کردن.
[پَ دَ کَ دَ] (مص مرکب) تهی کردن. خالی کردن :
من از راز پردخت کردم دلم
ز تیمار جان را همی بگسلم.فردوسی.
ز بیگانه ایوانت پردخت کن
در کاخ شاهنشهی(1) سخت کن.فردوسی.
بدو گفت پردخت کن سر ز باد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد.فردوسی.
وز آنجا بیامد بپرده سرای
ز بیگانه پردخت کردند جای.فردوسی.
سر چاه را زآن سپس سخت کن
ز گفتار لب نیز پردخت کن.فردوسی.
ز بیگانه پردخت کن جایگاه
بدین راز ما تا نیابند راه.فردوسی.
چو زروان بیامد بپرده سرای
ز بیگانه پردخت کردند جای.فردوسی.
برین گفتها بر تو دل سخت کن
دل از ناز وز تخت پردخت کن.فردوسی.
گره عهد آسمان سست است
گره کیسهء عناصر سخت
کیست بحری که موج بخشش اوی
کیسهء بحر و کان کند پردخت.انوری.
پردخت گشتن.
[پَ دَ گَ تَ] (مص مرکب) فارغ شدن :
هر آنگه که پردخت گشتی ز کار
ز داد و دهش وز می و کارزار...فردوسی.
پردختگی.
[پَ دَ تَ / تِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی پردخته. و رجوع به پردخته شود.
(1) - در براهین العجم: شاهنشهان.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر