«لغت نامه دهخدا»
[پَ رَ وَ دَ / دِ] (نف مرکب)پس رو. پی رو. تَبع. تابع. تبیع : و دبران را نیز تابع النجم خوانند، ای پس رونده پروین. (التفهیم). پسروی. [پَ رَ] (حامص مرکب) پیروی. اِتباع. اتبّاع. تبعیت. متابعت : نیکخو گشتی چو کوته کردی از هر کس طمع پیشرو گشتی چو کردی عاقلان را پس روی. ناصرخسرو. پسروی کردن. [پَ رَ کَ دَ] (مص مرکب)پیروی کردن. تابعیت کردن. متابعت. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تبع. اتباع. اتبّاع. تباعه. اقتداء. اقتفاء. مساتله: استتباع؛ پس روی کردن خواستن. تباع؛ پس روی عمل کسی کردن. تتابع؛ پس روی کردن با یکدیگر. تکاتع؛ پس روی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب).