پهلو خوردن

«لغت نامه دهخدا»

[پَ خوَر / خُرْ دَ] (مص مرکب) صدمه خوردن در پهلو و بدن. (غیاث) (آنندراج):
ز موج لاله از پی خورده پهلو
بود راهش بصد باریکی مو.ملاطغرا.
ط پهلو دادن.
[پَ دَ] (مص مرکب) غنی کردن. سود رساندن. مدد کسی نمودن . (غیاث). منفعت رسانیدن. (برهان). امداد و عنایت:
در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت
دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد.
کلیم.
در خراباتست هرکس صاحب دست و دلیست
خوش سبوی باده پهلویی بمستان داده است.
دانش.
اهل دنیا کی به والاقدر پهلو میدهند
بدقماشان را برنگ آستر رو میدهند.تأثیر.
||نزدیکی نمودن. (برهان): اکثبک الصید فارمه؛ یعنی پهلو داد و توانا کرد ترا شکار پس تیر بینداز بر وی. (منتهی الارب). ||دوری کردن. پهلو کردن. کناره گزیدن. رو گردانیدن. (برهان). گریختن و روی برتافتن. (انجمن آرا). اجتناب و احتراز کردن. (انجمن آرا). رجوع به پهلو کردن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر