پهلوشکاف

«لغت نامه دهخدا»

[پَ شِ] (نف مرکب) که پهلو شکافد. درندهء پهلو:
چو فردا علم بر کشد بر مصاف
خورد شربت تیغ پهلو شکاف.نظامی.
بمقراضهء تیر پهلو شکاف
بسی آهو افکنده با نافه ناف.نظامی.
ط پهلو غلط.
[پَ غَ] (نف مرکب) کسی که بپهلو غلطد. (آنندراج):
رود بکوی توام طفل اشک پهلوغلط
که همچو رابعه آمد بکعبهء احباب.ملاطغرا.
ط پهلو کردن.
[پَ کَ دَ] (مص مرکب) کناره کردن. (غیاث). پهلو تهی کردن. روی برتافتن. (برهان). دوری کردن. احتراز کردن. (اوبهی). پرهیز کردن. گریختن. (شرفنامه). اجتناب نمودن. (برهان):
با اینکه حلال تست باده
پهلو کن از آن حرام زاده.نظامی.
شه آزرم او به که یکسو کند
کز آن پهلوان پیل پهلو کند.نظامی.
به ار پهلو کند زین نرگس مست
نهد پیشم چو سوسن دست بر دست.نظامی.
خار پهلو کند ز صحبت گل
گر ز خلق تو بو ستاند باغ.مجد همگر.
پهلو کند از آهم آن را که دلی باشد
تا در که رسد ناگه سوز دل پر دردم.نزاری.
ط - پهلو کردنِ خربزه؛ کوزه کوزه کردن. تشرید. (زمخشری).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر