«لغت نامه دهخدا»
[دَ / دِ] (اِ) جِ پیاده. مقابل سوارگان. خش. (منتهی الارب). رجاله. بنوالعمل. (منتهی الارب). شوکل. (منتهی الارب): پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش ایستاده. (تاریخ بیهقی ص 376 چ ادیب). بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی). تؤرور؛ پیادگان سلطان که بی وظیفه همراه لشکر باشند. عدی؛ گروهی از مردم که پیشتر حمله کنند از پیادگان. (منتهی الارب). ط - پیادگان حاج؛ متوکلین بر راه حجیج: پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند. (گلستان). ط - پیادگان عاج؛ پیاده های شطرنج.