تازه جوان

«لغت نامه دهخدا»

[زَ / زِ جَ] (ص مرکب) از اسمای محبوب است. (آنندراج). بتازگی بسن جوانی رسیده. (ناظم الاطباء). حدیث السن. نوجوان :
عیبیش جز این نیست که آبستن گشته ست
او نیز یکی دخترک تازه جوان است.
منوچهری.
چون که من پیرم جهان تازه جوان
گرنه زین مادر بسی من مهترم.ناصرخسرو.
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر.حافظ.
چهرهء نوخط آن تازه جوان را دریاب
زیر ابر سبک آن برق عنان را دریاب.
صائب (از آنندراج).
گشته خوش پیر ظهوری و علاجش اینست
که بتن جانی از آن تازه جوانش بکشم.
ظهوری (ایضاً).
||مجازاً، لطیف. باطراوت. زیبا :
تن او تازه جوان باد و دلش خرم و شاد
پیشهء او طرب و مذهب او دانش و داد.
منوچهری.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر