احتجاج

«لغت نامه دهخدا»

[اِ تِ] (ع مص) حجت آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). دلیل آوردن.
- احتجاج کردن؛ حجت آوردن. استدلال کردن. اقامهء دلیل.
- || خصومت کردن.
|| احتجاج بدلیل؛ نزد بلغاء آن است که شاعر صفتی یا مقدمه ای ادّعائیّه ایراد کند، بعد آن را ببراهین عقلیّه یا دلائل نقلیّه ثابت کند :
بنام ایزد که تو باغی وگر برهان کسی خواهد
قدت سرو است و مویت مشک و زلفت سنبل و گل رخ.
کذا فی جامع الصّنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر