بخیلی

«لغت نامه دهخدا»

[بَ] (حامص) زفتی و لاَمت. (ناظم الاطباء). تنگ چشمی. گرسنه چشمی. زفتی. ممسکی، مقابل سخاوت. کرم. (فرهنگ فارسی معین). ضنانه. (دهار). رَضِع. رَضَع. لئامه. (منتهی الارب). شح. بخل. ضنت. (یادداشت مؤلف) :
از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام.فرخی.
نیاید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
منوچهری.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر