«لغت نامه دهخدا»
[بَ رَ] (ص مرکب) بدسرشت. بدطینت. بدگوهر. بدگهر. بدآغاز. (از آنندراج). بدطینت. بدذات. بداصل. بدخواه. (از ناظم الاطباء). فرومایه. پست : تن خود به کوه سپند افکنی بن و بیخ آن بدرگان برکنی.فردوسی. برآشفت پیران و دشنام داد بدو گفت کای بدرگ بدنژاد.فردوسی. چو دیدش گره زد بر ابرو ز خشم بدو گفت کای بدرگ شوخ چشم. (گرشاسب نامه). || چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف). به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. صائب.