بدرگ

«لغت نامه دهخدا»

[بَ رَ] (ص مرکب) بدسرشت. بدطینت. بدگوهر. بدگهر. بدآغاز. (از آنندراج). بدطینت. بدذات. بداصل. بدخواه. (از ناظم الاطباء). فرومایه. پست :
تن خود به کوه سپند افکنی
بن و بیخ آن بدرگان برکنی.فردوسی.
برآشفت پیران و دشنام داد
بدو گفت کای بدرگ بدنژاد.فردوسی.
چو دیدش گره زد بر ابرو ز خشم
بدو گفت کای بدرگ شوخ چشم.
(گرشاسب نامه).
|| چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف).
به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن
که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد.
صائب.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر