بدرنگ

«لغت نامه دهخدا»

[بَ رَ] (ص مرکب) چیزی که رنگ و جنسش خوش نباشد. (ناظم الاطباء). زشت رنگ. (آنندراج). که لونی نامطبوع دارد. (یادداشت مؤلف) : پس بیکبار بگشاید و بسیاری خون بدرنگ برآید. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
چون مزاج آدمی گِل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.مولوی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر