پغاز

«لغت نامه دهخدا»

[پَ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبی که شکافند گذارند و کفش دوزان مابین کفش و قالب نهند و در مؤید الفضلاء با رای بی نقطه بر وزن هزار نوشته شده است. (برهان قاطع). چوبکی باشد که درودگران در میان شکاف چوبی که آنرا بشکافند بنهند تا زود شکافته شود و کفش دوزان در فاصلهء کفش و کالبد فروبرند تا کفش گشاده شود و آنرا پهانه و پانه و فانه نیز خوانند... و بعضی لغویین به بای تازی مفتوح و فا و رای غیرمنقوطه تصحیح کرده اند همانا که ایشان را سهو افتاده است. (فرهنگ جهانگیری). چوبی که درودگران میان چوب اره کشیده گذارند تا بهم نیاید. گاوه. گُوه :
ژاژ میخایم و چون ژاژم خشک
خارها دارم چون نوک پغاز.
ابوالعباس (از فرهنگ جهانگیری)(1).
پغمان.
[پَ] (اِخ) سلسلهء کوهی نزدیک کابل به هندوکش و کوه بابا پیوسته است سرچشمهء رود هلمند. (هیرمند - هندمند) از سلسلهء غربی آن کوه است. احتمال دارد که کوه اوشیدرن یا اوشیدم که هر دو یکی است و مکرراً در اوستا یاده شده همان سلسلهء کوهی باشد که رود هلمند از آن میخیزد. (از تفسیر یشتها تألیف پورداود ج 2 ص297).
(1) - در لغت نامهء اسدی چ طهران این کلمه با باء موحده آمده است و گوید چوبی بود که در وقت شکافتن چوب در میان شق وی نهند تا زود شکافته شود. و در نسخهء دیگری از اسدی آمده: چوبکی بود که درودگران در میان شکاف چوب نهند و کفش گران بر کالبد موزه نهند. و نیز در نسخه ای دیگر: چیزی بود در میان شکاف هیزم نهند تا آسان تر شکافد، ابوالعباس گوید:
ژاژ میخایم ژاژم شده خشک
خار دارد همه چون نوک بغاز - انتهی.
ولی این شاهد برای رساندن این معنی بالغ نیست چه بغاز اگر بمعنی مزبور باشد خار ندارد. والله اعلم.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر