«لغت نامه دهخدا»
[تَ ءَشْ شُ] (ع مص) انبوه شدن. (زوزنی) (آنندراج). درهم پیچیدن درختان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ||بهم درآمیختن و مجتمع گشتن قوم. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بهم درآمیختن قوم. یقال: جاء فلانٌ فیمن تأشب الیه؛ ای انضم الیه و التف الیه. (از اقرب الموارد). منضم شدن بسوی کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).