«لغت نامه دهخدا»
[بَ یِ کَ نَ وَ زَ دَ] (مص مرکب) کنایه است از رد کردن و بازگردانیدن آنرا : رها کن جنس هستی را و ترک خودفروشی کن که در بازار دین خواهند بر رویت زد این کالا. سلمان (از آنندراج). زان دست پیش رو بدعا برده ام مباد بر روی من زنند ملائک نماز من. صائب (آنندراج).